نیکی نیکی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
نیکاننیکان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

عشق زندگی

نَمَ

براش پسته دون کردم دکتر گفته پودرش رو بریز رو غذاش اشتهاش باز شه همه  رو خورد حالا انجیر خشک رو پودر کرم ریختم تو نمکدون به اسم نمک میذارم جلوش و هی میریزه و میگه نَمَ نَمَ (یه کمی هم قاطی شیرخشکش کردم و میدم میل میفرمایند)
10 آذر 1391

قرص

خاله آتو سرما  خورده و قرص میخوره نیکی نگاه میکنه و اونم میخواد با خاله اش همدردی کنه و قرص بخوره و به هیچ صراطی هم مستقیم نیست که نخوره عزیز میبرتش آشپزخونه یه ذره پنیر رو گلوله میکنه و میذاره دهن نیکی و میگه قرصه قورت بده نیکی لیوارن آب دستشه چشماش رو میبنده و قورت میده و آب میخوره بازم میخواد و بعد ز اینکه از خوردن قرصای پنیری سیر میشه میا و واسه ما تعریف میکنه که قرص خورده با چشمای بسته هم روش آب خورده
10 آذر 1391

کلاس

جلسه است که دارم میبرمش کلاس من که خیلی ذوقش رو دارم مخصوصا وقتی تو خونه میبینم حرکات تو کلاس رو تکرار میکنه اما واقعا حرکاتش عجیب و غریبه وقتی شعر میخونن بغل منه و میگه بریم اما وقتی نوبت جمع کردن وسایل میشه اولین نفره که کمک میکنه وقتی سفره یه بار مصرف میندازن که بچه ها غذا بخورن به بچه ها یه تیکه چسب کاغذی میدن که روی سفره جلوی خودشون بچسبونن که سفره تکون نخوره و جالب اینجاست که همه بچه ها عاشق اینکارن و نیکی خیلی دوست داره و همیشه 3 تا چسب میگیره میبرمش دستشویی تا دستاش رو بشورم چون با مداد شمعی نقاشی کشیدن و میخوان الان غذا بخورن تو دستشویی یه روشویی مخصوص بچه هاست که نیکی با ذوق دستاش رو میشوره و ازش دل نمیکنه یه کم صبر میکنم و م...
7 آذر 1391

مادری

گاهی چقدر سخته وقتی خسته ای حوصله نداری سردرد داری یا تو فکری و بچه ات دلش میخواد ازت کولی بگیره یا بلند شی و باهاش بازی کنی ادای مادرای روشنفکر رو در بیاری و به خواسته بچه ات احترام بذاری تا مادر نشی نمیفهمی قبول کن
7 آذر 1391

بازی های مورد علاقه نیکی که تو کلاس انجام میدن

رولی پولی    دستا رو چشا(همه دستا رو چشم) رولی پولی    دستا رو دماغ(همه دستا رو دماغ) ... این بازی رو خیلی دوست داره دستها رو مثل قرقره دور هم میچرخونن و این شعر رو میخونن و اسم اعضای بدن رو میگن _______________________________ کلاغه میگه غار غار سفره قلمکار کار نیکی (و دونه دونه اسم بچه ها رو میبرن) میره سرکار (دست رو به نشونه نه تکون میدن و میگن) نه حالا زوده نه حالا زوده _____________________________ ما گلیم ما سنبلیم ما بچه های بلبلیم باز میشیم بسته میشیم باز میشیم بسته میشیم اگر به ما آب ندهن اینجوری میشیم اینجوری میشیم(کنار گوشا دست میزنن) پر پر میشیم خشک میشیم میریزیم...
7 آذر 1391

بهار مهمون ما شد

به به دیروز چه روزی بود صبح که با هم رفتیم فروشگاه یه کم خرید کردیم و برگشتنی رفتیم در خونه بهار و از خواب بیدارش کردیم نیکی رفت تو و نیومد بیرون مامان بهار گفت باهم صبحوونه بخورن میان خونمون بعد از نیم ساعت اومدن باورم نمیشد واسه اولین بار رفته بود خونشون و بهونه من رو نکرده بود بعد با هم بازی کردیم بازی هایی که تو کلاس یادمون دادن شعر خوندیم بعد بردمشون تو حموم رنگ انگشتی دادم که بازی کنن البته نیکی هر 2تا ظرف رو برداشته بود و نمیداد اما یواشکی ازش پاتک میزدیم فک کنم من و مامان بهار بیشتر از بچه ها بازی کردیم اونا همش مشغول خودشون بودن نیکی چند بار هم اومد خونه و فرش و مبلا رو رنگی کرد بعدش مامان بهار استخر بادی بهار رو آورد تا بازی کنن ...
2 آذر 1391

کلاس

یه جلسه بردم کلاس مادر و کودک و 2جلسه بازی شادی رشد تو کلاس مادر و کودک بچه ها با ماماناشونن و تو اون یکی کلاس نیم ساعت اول بچه ها تنهان و مادرا پشا کلاس با در باز هستن و بچه ها اگه بخوان میتونن بیان پیش مامانا و برگردن دوباره تو کلاس که عادت کنن و بقیه ساعت رو مادرا هم میرن تو کلاس و هم بازی میشن و شعر میخونن و از این کارا از مربی مادر و کودک خوشم نیومد و نبردمش اونجا کلاس بازی و شادی رو ثبت نام کردم تو نیم ساعت اول خیلی خوبه همش با اسباب بازی بازی میکنه اما از وقتی مامانا میان تو کلاس و در کلاس بسته میشه همش تو بغلمه و میگه بریم مربیش میگه بعضی بچه ها اینجورن تو فضای کلاس باش که عادت کنه اما تو این 2 جلسه که عادت نکرده نمیدونم داره اذی...
1 آذر 1391

کارای خطرناک

وای نیکی عزیزم نیکی خوشگلم نیکی زیبای من دیروز واقعا عصبیم کردی و من از این بابت هم تو هم از خودم خجالت میکشم گاهی وقتا شیطنتت بیش از حد میشه و حوصله واسم نمیذاره قبل از مادر شدنم وقتی مادرا از شیطونی بچه هاشون شکایت میکردن من میگفتم ا ذات بچه همینه دیگه الان وقت بازی و شیطونیشونه بزرگ که بشن اونقدر درگیر مسایل زندگی میشن اونقدر همه چی رنگ عوض میکنه که دیگه یادی از شیطونی هم نمیکنن اما الان میفهمم وقتی میگن تا مادر نشی نمیفهمی یعنی چی نمیدونم مشکل از کجاست این طبیعیه یا نه.وقتی تنهایی همش غر میزنی و میدونم دلتنگی و دلت میخواد یا بیرون بریم یا کسی بیاد پیشت همش به من چسبیدی و جدا نمیشی وقتی هم کسی رو میبینی از خوشحالیت کارای خطرناک می...
1 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق زندگی می باشد